فرزدق

دل نوشته های یک شاعر(محسن حاتم زاده)

فرزدق

دل نوشته های یک شاعر(محسن حاتم زاده)

فرزدق
گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من

از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم

دوستان عزیز سلام و عرض ادب
خداوند را شاکرم که به حقیر توفیق داده است تا بتوانم مطالبی را در قالب شعر ، داستان و خبر در مورد اهلبیت (س) ، شهرم زرقان ، شهدا ، ایثارگران و بزرگان زرقان و دوستانم در این فضا قرار دهم تا شاید قدم کوچکی در راستای معرفی وگسترش فرهنگ اسلامی و ایرانی خویش انجام دهد.
محسن حاتم زاده 09177377454
خاک پای مردم شریف ایران
نویسندگان
دوشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۲، ۰۲:۳۹ ب.ظ

نمونه ای از ضرب المثلهای زرقان فارس

 

۱ آدم زن ِ تُنگک باشِه ، بیوه زن نباشه .

Ādam zan e tongak bāše , bivezan nabāše.

*سر بلندی زن از داشتن شوهر است هر چند شوهر مردی تهیدست ، ساده و گمنام باشد .

+ در گذشته های دور زنی شوهرش را از دست داد . چندی نگذشت که همسایگان ، دوستان و خویشان از پیرامون زن پراکنده شدند و به او سر نزدند و احوالش را نپرسیدند.

زن آزرده خاطر شد و به این واقعیت تلخ پی برد که ارج و احترام زن بیشتر به خاطر شوهر است . او برای اطمینان یافتن از این واقعیت و هم برای چاره جویی دست به ابتکار زد . در گوشه سرای زن تُنگَکی کهنه و فرسوده روی زمین افتاده بود . تنگک چوب کلفتی است که در دستگاه خویش به کار می رود و هنگام خویش کردن روی زمین کشیده می شود . زن تنگک را به اتاق برد و به دیوار تکیه داد و رختهای مردانه به او پوشاند و کلاهی بر سرش گذاشت و هنرمندانه او را به هیات مردان در آورد . هم زمان خود در میان همسایگان شایع کرد که قصد شوهر کردن دارد و پس از مدتی خبر داد که شوهر کرده است . رفته رفته ، همسایگان احوال او و شوهرش را می پرسیدند و او تنگک را نشان می داد و می گفت : ( این شوهرم است ، مردی آرام و کم حرف ). کم کم دوستان به دیدارش رفتند و خویشان برایش پیشکش و خوراکی بردند . زن که ارج و قرب گذشته را به دست آورده بود به آن واقعیت تلخ اطمینان پیدا کرد و گفت : ( آدم اگر زن تنگک هم باشد ، بهتر است تا اینکه بیوه زن باشد) .

 

۲ از بَتَرِش بِتَرس .

Az batareš betars.

* از اینکه هست ناخرسند نباش و خدای را شکر کن چون از این بدتر هم شدنی است .

+ مردی کنار رودخانه ای جمجمه انسانی را روی آب روان دید . پرسید : (چگونه ای؟) ، جمجمه پاسخ داد : ( می بینی چگونه ام ، از هستی برایم هیچ نمانده است ) . مرد گفت : (خدا را شکر کن و از بدترش بترس ) . جمجمه گفت : (از این بدتر نمی شود) . جمجمه روی آب می رفت تا به تخته سنگی برخورد کرد و تکه تکه شد .

 

۳ از ما نخورده باشی .

Az mā naxorde bāši .

* من پاسخ این رفتار بد تو را نمی دهم ، چون می دانم با دیگران هم همین رفتار ناشایست را خواهی کرد و آنان پاسخ تو را خواهند داد .

+ از برساخته های عوام است که روزی جوانی با سعدی رفتار توهین آمیزی کرد ، سعدی او را به سکه ای نواخت . از سعدی سبب را پرسیدند و او گفت : ( می خواهم از من نخورده باشد ) .

 

۴ اُسّا تو نَکُن خِرسی که ما از تو نمی تَرسیم.

Ossā: to nakon xersi ke mā: az to namitarsim

* این بچه ای پر روست و از تشرهای تو نمی ترسد .

+ چند کودک زیرک وتخس در دکانی شاگرد مردی آهنگر بودند . استاد آهنگر برای اینکه شاگردان را بترساند تا کمتر ستیزه جویی کنند گاه به گاه پوست خرسی را می پوشید و وانمود می کرد که خرس است . شاگردان واقعیت را می دانستند و نمی تر سیدند و برای اینکه استاد دیگر به خود زحمت ندهد می گفتند : (اُسّا تو نَکُن خِرسی که ما از تو نمی تَرسیم ) .

 

                                                                                    ۵ اِنگا جُوِ جادو .

Engā jow jā:du       * بسیار تر دست و فرصت شناس است .

+ جو از ابزارهای جادوگران بوده است . جادوگر دانه های جو را با زعفران زرد می کرده و بر آن افسون می خوانده و به کسی می زده که می خواسته او را جادو کند . بنابراین کسی که مانند جو جادوست به راحتی بر دیگران فائق می آید و آنان را مسخر خود می کند .

 

۶ اِنگا وَخمِهَ ش وَر داشته .

Engā vaxmeaš var dāšte .

* بدان کار بسیار پا فشاری می کند و در پی آن است .

+ گویی وخمه آن کار را برداشته است . سابقا ، برای برآورده شدن آرزو یا حل شدن مشکلی ، از امامزاده ای ، چیزی مانند چراغ ، ظرف یا فرشی را به گرو بر می داشتند و به خانه می آوردند و تا رفع مشکلشان نزد خود نگه می داشتند . در این میان گاه به گاه به امامزاده رفت و آمد می کردند و از او می خواستند تا حاجتشان را بر آورده کند . این کار را وخمه برداشتن آن حاجت می گفتند.

 

۷ او فکری که تو کِردی منَ م کِردم .

U fekri ke to kerdi man am kerdam .

* چون می دانم چه فکری در سر می پرورانی ، فریبت را نخواهم خورد .

مسافری در راهی از سنگینی کوله بار خسته شد و به انتظار کمک نشست . پس از ساعتی سواری از راه رسید . مسافر از او خواست بارش را به منزلی دیگر برساند تا او پیاده برود و بارش را برگیرد . سوار نپذیرفت و به راه خود ادامه داد . چند قدمی پیش نرفته بود که با خود فکر کرد : بهتر است بپذیرم ، بار را بردارم و باز پس ندهم . در همین حال مسافر نیز با خود اندیشید : چه خوب شد که قبول نکرد ، شاید بار را می ربود . سوار برگشت و به مسافر گفت : (باشد ، بارت را بده تا ببرم ) . مسافر گفت : ( نه ، نمیدهم ، آن فکری که تو کردی من هم کردم ).

 

۸ اونجا که کُرَن کُلا نیس ، اینجا که کُلان کُر نیس .

Unjā ke koran kolā nis , injā ke kolān kor nis .

* گاهی امکان انجام کاری هست اما ضرورتی ندارد ، آن گاه که ضرورت پیدا می شود دگر امکان انجام یافتن آن کار نیست .

+ مردی لر که چندین پسر داشت برای کاری به شهر آمد . در بازار از دکانی گذشت که در آن صدها کلاه برای فروش روی هم چیده بودند . به یاد سرهای برهنه پسرانش افتاد و با خودش گفت : ( آنجا که پسر است کلاه نیست ، اینجا که کلاه است پسر نیست ) .

 

۹ اَهرَن ، اَهرَن ، یِه گُلُویَ م سَرِش نیس ؟

A:ran a:ran , ye golowi am sareš nis ?

* اینکه می گویید این درخت اهر است درست ، یک گلابی هم ندارد ؟

+ مرد ساده دلی از درختستانی می گذشت . درودگری را دید که بر سر درختی شاخه می بُرد . گفت : (بی زحمت حالا که بالای درخت هستی یک گلابی هم برای من بچین ) . درودگر گفت : (این درخت اهر است ، گلابی ندارد ) . مرد گفت : ( درخت اهر است یعنی یک گلابی هم ندارد )؟

 

۱۰ ایَ م غصه ی امروزمو .

I am γosse y emruzumu .

* این دیگر موضوعی نیست که به خاطر آن غصه بخوریم .

+ مثل طعنه آمیز است . برای مردی خبر آوردند که خر همسایه ات کره ای زاییده که دم ندارد . گفت : ( این هم غصه امروزمان ) . گفتند : ( چرا ؟‌) ، گفت : ( فردا که کره بزرگ شد و در زیر بار خوابید مرا به یاری می طلبند و خر دمی ندارد که آن را بگیرم و او را بلند کنم ) .

 

۱۱ بالات دیدیم ، پُینِتَ م دیدیم .

Bālāt didim , poynet am didim .

* تو این کار را نخواهی کرد آنچه می گویی بهانه است .

+ گدایی در خانه ای را زد . صاحبخانه از پنجره بالاخانه سر بیرون کرد وگفت : ( ببخشید اینجا چیزی نیست که به تو بدهم ، اگر پایین بودم می دادم ) . چند روزی بعد گدا باز در آن خانه را زد . این بار صاحبخانه پایین بود ، در را باز کرد وگفت : ( شرمنده ام اینجا چیزی نیست که به تو بدهم ، اگر بالا بودم ، می دادم ) . گدا می رفت ونومیدانه می گفت : ( بالایت را دیدیم ، پایینت را هم دیدیم ) .

 

۱۲ تا چراغ روشَنَن نَنِهَ ت می زات .

Tā čerāγ rušanan naneat mizāt.

* تا اوضاع موافق و مساعد برای روی دادن کاری است آن کار ادامه خواهد داشت .

+ چندین سال پیش در یکی از خانه های محل میان در زرقان ، کودکی هفت ، هشت ساله شامگاه از اتاقی در آمد و شتابان به اتاقی دیگر رفت و خبر زاییدن مادرش را به پدرش رساند و به اتاق مادر برگشت . لحظاتی بعد باز به طرف اتاق پدر دوید و گفت : ( پدر ! مادرم یک بچه دیگر زایید ) و باز به اتاق مادر برگشت . بار سوم که کودک خبر زایش فرزند سوم را به پدر رساند ، پدر فریاد زد : ( بگو چراغ را خاموش کنند ، تا این چراغ روشن است مادرت می زاید) .

 

۱۳ تو بِختَر می دونی یا درویشِ خدا ؟

To bextar miduni yā darviš e xodā ?

* کسی را داناتر می داند که به سود او حرف بزند .

+ مرد جوانی هر روز مادر بسیار پیر وناتوان خود را در زنبیلی می گذاشت و به بازار می برد تا بگرداند . روزی در بازار درویشی به شوخی مرد را گفت : ( تو باید مادرت را شوهر دهی ) . مرد گفت : ( مادرم بسیار پیر است و نمی تواند راه برود ، چگونه ی تواند شوهر کند ) ؟ پیرزن بانگ بر پسر زد که : ( تو بهتر می دانی یا درویش خدا ) ؟

۱۴ تو همه ی پیغمبهرا جرجیس پیدا کِرده .

Tu hame y peyγamba:rā jerjis peydā kerde .

* آنچه برگزیده غیر معمول و شگفت انگیز است .

+ مثل برگرفته از داستان خروسی است که در میان دندانهای روباهی گرفتار شد و برای فریفتن روباه و رهایی خود به او گفت نام پیامبری را به زبان بیاورد و او نام جرجیس را به زبان آورد تا مجبور نشود آرواره هایش را از هم باز کند و خروس را از دست بدهد .

 

۱۵ خدایا بِدِه خودُم ، نَنِهَ م می رِه تو دیر در می آت .

Xodāyā bede xodom , naneam mire tu di:r darmiyāt.

* خدایا روزی مرا مستقیما به خودم بده ، به دست کسی نده تا من مجبور شوم از او بگیرم که این کار برایم سخت است .

+ زن جوانی که شوهری تنگدست داشت هر روز به خانه مادر می رفت تا از او چیزی مانند نان یا روغن بگیرد . مادر برای اینکه خود را چندان راضی به دادن چیزی که دخترش می خواهد ، نشان ندهد وقتی به اتاق یا پستو می رفت تا چیزی بیاورد ، اندکی معطل می شد ودیر باز می گشت . روزی دختر سر به آسمان کرد وگفت : ( خدایا روزی مرا به خودم بده ، مادرم دیر از اتاق بیرون می آید ) .

 

۱۶ طِلُی بی غَش ، انگورِ بَش .

Telo y biγaš , angur baš .

* انگور بش زر ناب است .

+ مردم زرقان از هزاران سال پیش به کار سخت و طاقت سوز پرورش انگور بش (دیم ) پرداخته اند و با مثلهایی از این دست ، به کار خود ارج نهاده اند و نسل به نسل پس از خود توصیه کرده اند که این کار را ادامه دهند . پیام مثل دو پهلوست : یکی اینکه ، انگور بش خوراکی پاک و جانبخش است ، دیگراینکه ، تولید انگور بش کاری اقتصادی و پردرآمد است .

 

منابع و مآخذ

ملک زاده ، محمد جعفر ، ۱۳۸۳، فرهنگ مثلها ،  اصطلاحات و کنایات عامیانه زرقانی ، انتشارات نیک آیین ، تهران

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی