نمونه ای از ضرب المثلهای زرقان فارس
۱ – آدم زن ِ تُنگک باشِه ، بیوه زن نباشه .
Ādam zan e tongak bāše , bivezan nabāše.
*سر بلندی زن از داشتن شوهر است هر چند شوهر مردی تهیدست ، ساده و گمنام باشد .
+ در گذشته های دور زنی شوهرش را از دست داد . چندی نگذشت
که همسایگان ، دوستان و خویشان از پیرامون زن پراکنده شدند و به او سر نزدند و
احوالش را نپرسیدند.
زن آزرده خاطر شد و به این واقعیت تلخ پی برد که ارج و احترام زن بیشتر به خاطر شوهر است . او برای اطمینان یافتن از این واقعیت و هم برای چاره جویی دست به ابتکار زد . در گوشه سرای زن تُنگَکی کهنه و فرسوده روی زمین افتاده بود . تنگک چوب کلفتی است که در دستگاه خویش به کار می رود و هنگام خویش کردن روی زمین کشیده می شود . زن تنگک را به اتاق برد و به دیوار تکیه داد و رختهای مردانه به او پوشاند و کلاهی بر سرش گذاشت و هنرمندانه او را به هیات مردان در آورد . هم زمان خود در میان همسایگان شایع کرد که قصد شوهر کردن دارد و پس از مدتی خبر داد که شوهر کرده است . رفته رفته ، همسایگان احوال او و شوهرش را می پرسیدند و او تنگک را نشان می داد و می گفت : ( این شوهرم است ، مردی آرام و کم حرف ). کم کم دوستان به دیدارش رفتند و خویشان برایش پیشکش و خوراکی بردند . زن که ارج و قرب گذشته را به دست آورده بود به آن واقعیت تلخ اطمینان پیدا کرد و گفت : ( آدم اگر زن تنگک هم باشد ، بهتر است تا اینکه بیوه زن باشد) .
۲ – از بَتَرِش بِتَرس .
Az batareš betars.
* از اینکه هست ناخرسند نباش و خدای را شکر کن چون از این بدتر هم شدنی است .
+ مردی کنار رودخانه ای جمجمه انسانی را روی آب روان دید . پرسید : (چگونه ای؟) ، جمجمه پاسخ داد : ( می بینی چگونه ام ، از هستی برایم هیچ نمانده است ) . مرد گفت : (خدا را شکر کن و از بدترش بترس ) . جمجمه گفت : (از این بدتر نمی شود) . جمجمه روی آب می رفت تا به تخته سنگی برخورد کرد و تکه تکه شد .
۳ – از ما نخورده باشی .
Az mā naxorde bāši .
* من پاسخ این رفتار بد تو را نمی دهم ، چون می دانم با دیگران هم همین رفتار ناشایست را خواهی کرد و آنان پاسخ تو را خواهند داد .
+ از برساخته های عوام است که روزی جوانی با سعدی رفتار توهین آمیزی کرد ، سعدی او را به سکه ای نواخت . از سعدی سبب را پرسیدند و او گفت : ( می خواهم از من نخورده باشد ) .
۴ – اُسّا تو نَکُن خِرسی که ما از تو نمی تَرسیم.
Ossā: to nakon xersi ke mā: az to namitarsim
* این بچه ای پر روست و از تشرهای تو نمی ترسد .
+ چند کودک زیرک وتخس در دکانی شاگرد مردی آهنگر بودند . استاد آهنگر برای اینکه شاگردان را بترساند تا کمتر ستیزه جویی کنند گاه به گاه پوست خرسی را می پوشید و وانمود می کرد که خرس است . شاگردان واقعیت را می دانستند و نمی تر سیدند و برای اینکه استاد دیگر به خود زحمت ندهد می گفتند : (اُسّا تو نَکُن خِرسی که ما از تو نمی تَرسیم ) .
۵ – اِنگا جُوِ جادو .
Engā jow jā:du * بسیار تر دست و فرصت شناس است .
+ جو از ابزارهای جادوگران بوده است . جادوگر دانه های جو را با زعفران زرد می کرده و بر آن افسون می خوانده و به کسی می زده که می خواسته او را جادو کند . بنابراین کسی که مانند جو جادوست به راحتی بر دیگران فائق می آید و آنان را مسخر خود می کند .
۶ – اِنگا وَخمِهَ ش وَر داشته .
Engā vaxmeaš var dāšte .
* بدان کار بسیار پا فشاری می کند و در پی آن است .
+ گویی وخمه آن کار را برداشته است . سابقا ، برای برآورده شدن آرزو یا حل شدن مشکلی ، از امامزاده ای ، چیزی مانند چراغ ، ظرف یا فرشی را به گرو بر می داشتند و به خانه می آوردند و تا رفع مشکلشان نزد خود نگه می داشتند . در این میان گاه به گاه به امامزاده رفت و آمد می کردند و از او می خواستند تا حاجتشان را بر آورده کند . این کار را وخمه برداشتن آن حاجت می گفتند.
۷ – او فکری که تو کِردی منَ م کِردم .
U fekri ke to kerdi man am kerdam .
* چون می دانم چه فکری در سر می پرورانی ، فریبت را نخواهم خورد .
مسافری در راهی از سنگینی کوله بار خسته شد و به انتظار کمک نشست . پس از ساعتی سواری از راه رسید . مسافر از او خواست بارش را به منزلی دیگر برساند تا او پیاده برود و بارش را برگیرد . سوار نپذیرفت و به راه خود ادامه داد . چند قدمی پیش نرفته بود که با خود فکر کرد : بهتر است بپذیرم ، بار را بردارم و باز پس ندهم . در همین حال مسافر نیز با خود اندیشید : چه خوب شد که قبول نکرد ، شاید بار را می ربود . سوار برگشت و به مسافر گفت : (باشد ، بارت را بده تا ببرم ) . مسافر گفت : ( نه ، نمیدهم ، آن فکری که تو کردی من هم کردم ).
۸ – اونجا که کُرَن کُلا نیس ، اینجا که کُلان کُر نیس .
Unjā ke koran kolā nis , injā ke kolān kor nis .
* گاهی امکان انجام کاری هست اما ضرورتی ندارد ، آن گاه که ضرورت پیدا می شود دگر امکان انجام یافتن آن کار نیست .
+ مردی لر که چندین پسر داشت برای کاری به شهر آمد . در بازار از دکانی گذشت که در آن صدها کلاه برای فروش روی هم چیده بودند . به یاد سرهای برهنه پسرانش افتاد و با خودش گفت : ( آنجا که پسر است کلاه نیست ، اینجا که کلاه است پسر نیست ) .
۹ – اَهرَن ، اَهرَن ، یِه گُلُویَ م سَرِش نیس ؟
A:ran a:ran , ye golowi am sareš nis ?
* اینکه می گویید این درخت اهر است درست ، یک گلابی هم ندارد ؟
+ مرد ساده دلی از درختستانی می گذشت . درودگری را دید که بر سر درختی شاخه می بُرد . گفت : (بی زحمت حالا که بالای درخت هستی یک گلابی هم برای من بچین ) . درودگر گفت : (این درخت اهر است ، گلابی ندارد ) . مرد گفت : ( درخت اهر است یعنی یک گلابی هم ندارد )؟
۱۰ – ایَ م غصه ی امروزمو .
I am γosse y emruzumu .
* این دیگر موضوعی نیست که به خاطر آن غصه بخوریم .
+ مثل طعنه آمیز است . برای مردی خبر آوردند که خر همسایه ات کره ای زاییده که دم ندارد . گفت : ( این هم غصه امروزمان ) . گفتند : ( چرا ؟) ، گفت : ( فردا که کره بزرگ شد و در زیر بار خوابید مرا به یاری می طلبند و خر دمی ندارد که آن را بگیرم و او را بلند کنم ) .
۱۱ – بالات دیدیم ، پُینِتَ م دیدیم .
Bālāt didim , poynet am didim .
* تو این کار را نخواهی کرد آنچه می گویی بهانه است .
+ گدایی در خانه ای را زد . صاحبخانه از پنجره بالاخانه سر بیرون کرد وگفت : ( ببخشید اینجا چیزی نیست که به تو بدهم ، اگر پایین بودم می دادم ) . چند روزی بعد گدا باز در آن خانه را زد . این بار صاحبخانه پایین بود ، در را باز کرد وگفت : ( شرمنده ام اینجا چیزی نیست که به تو بدهم ، اگر بالا بودم ، می دادم ) . گدا می رفت ونومیدانه می گفت : ( بالایت را دیدیم ، پایینت را هم دیدیم ) .
۱۲ – تا چراغ روشَنَن نَنِهَ ت می زات .
Tā čerāγ rušanan naneat mizāt.
* تا اوضاع موافق و مساعد برای روی دادن کاری است آن کار ادامه خواهد داشت .
+ چندین سال پیش در یکی از خانه های محل میان در زرقان ، کودکی هفت ، هشت ساله شامگاه از اتاقی در آمد و شتابان به اتاقی دیگر رفت و خبر زاییدن مادرش را به پدرش رساند و به اتاق مادر برگشت . لحظاتی بعد باز به طرف اتاق پدر دوید و گفت : ( پدر ! مادرم یک بچه دیگر زایید ) و باز به اتاق مادر برگشت . بار سوم که کودک خبر زایش فرزند سوم را به پدر رساند ، پدر فریاد زد : ( بگو چراغ را خاموش کنند ، تا این چراغ روشن است مادرت می زاید) .
۱۳ – تو بِختَر می دونی یا درویشِ خدا ؟
To bextar miduni yā darviš e xodā ?
* کسی را داناتر می داند که به سود او حرف بزند .
+ مرد جوانی هر روز مادر بسیار پیر وناتوان خود را در زنبیلی می گذاشت و به بازار می برد تا بگرداند . روزی در بازار درویشی به شوخی مرد را گفت : ( تو باید مادرت را شوهر دهی ) . مرد گفت : ( مادرم بسیار پیر است و نمی تواند راه برود ، چگونه ی تواند شوهر کند ) ؟ پیرزن بانگ بر پسر زد که : ( تو بهتر می دانی یا درویش خدا ) ؟
۱۴ –تو همه ی پیغمبهرا جرجیس پیدا کِرده .
Tu hame y peyγamba:rā jerjis peydā kerde .
* آنچه برگزیده غیر معمول و شگفت انگیز است .
+ مثل برگرفته از داستان خروسی است که در میان دندانهای روباهی گرفتار شد و برای فریفتن روباه و رهایی خود به او گفت نام پیامبری را به زبان بیاورد و او نام جرجیس را به زبان آورد تا مجبور نشود آرواره هایش را از هم باز کند و خروس را از دست بدهد .
۱۵ – خدایا بِدِه خودُم ، نَنِهَ م می رِه تو دیر در می آت .
Xodāyā bede xodom , naneam mire tu di:r darmiyāt.
* خدایا روزی مرا مستقیما به خودم بده ، به دست کسی نده تا من مجبور شوم از او بگیرم که این کار برایم سخت است .
+ زن جوانی که شوهری تنگدست داشت هر روز به خانه مادر می رفت تا از او چیزی مانند نان یا روغن بگیرد . مادر برای اینکه خود را چندان راضی به دادن چیزی که دخترش می خواهد ، نشان ندهد وقتی به اتاق یا پستو می رفت تا چیزی بیاورد ، اندکی معطل می شد ودیر باز می گشت . روزی دختر سر به آسمان کرد وگفت : ( خدایا روزی مرا به خودم بده ، مادرم دیر از اتاق بیرون می آید ) .
۱۶ – طِلُی بی غَش ، انگورِ بَش .
Telo y biγaš , angur baš .
* انگور بش زر ناب است .
+ مردم زرقان از هزاران سال پیش به کار سخت و طاقت سوز پرورش انگور بش (دیم ) پرداخته اند و با مثلهایی از این دست ، به کار خود ارج نهاده اند و نسل به نسل پس از خود توصیه کرده اند که این کار را ادامه دهند . پیام مثل دو پهلوست : یکی اینکه ، انگور بش خوراکی پاک و جانبخش است ، دیگراینکه ، تولید انگور بش کاری اقتصادی و پردرآمد است .
منابع و مآخذ
ملک زاده ، محمد جعفر ، ۱۳۸۳، فرهنگ مثلها ، اصطلاحات و کنایات عامیانه زرقانی ، انتشارات نیک آیین ، تهران